۱۳۸۴/۰۴/۰۵

چند توضیح


دوستان،
۱. اگر گفتم پاکیزه بنویسیم، منظورم این بود که به‌تر است اگر درباره‌ی کسی حرف می‌زنیم کار را به چیزهایی که درباره‌اش مطمین نیستیم نرسانیم. و البته این حرف‌ها در متن «دعواهای انتخاباتی» بود. خواهش کرده بودم که بحث‌مان را از افراد به ایده‌ها برسانیم. بگوییم فلانی این حرف اقتصادی‌اش خوب است یا بد؟ یا مثلآ سیاست فرهنگی‌اش چه خواهد بود؟ و خلاصه حرف‌هایی مانند این. نمی‌خواهیم کسی را قانع کنیم. فهم خودمان را با دوست‌مان در میان می‌گذاریم. شاید او به‌تر فهمیده‌باشد و ما هم بهره‌ای ببریم.

۲. اگر گفتم به‌نام بنویسید هم به دو دلیل بود: یکی این که بدانیم با که حرف می‌زنیم. خوبی‌اش این است که پس از مدتی حرف مثلا آقای فلان یا خانم بهمان را به‌تر می‌فهمیم. چون پس از مدتی با ‌پس‌زمینه‌های فکری‌اش و فضای ذهنی‌اش آشنا می‌شویم. این آشنایی به فهم حرف دوست‌مان کمک می‌کند و جلوی سو‌ تفاهم‌های احتمالی را هم می‌گیرد. دوم این‌که به‌نام نوشتن کمی به پاکیزه نوشتن کمک می‌کند. و در ضمن نمی‌گذارد ره‌گذرهایی که از این‌جا می‌گذرند حرفی بپرانند و بروند.

۳. من قصد نداشتم جلوی پانویس ‌گذاشتن کسی را بگیرم. یکی پرسیده‌بود: «دیگران می‌توانند پانویس بگذارند؟»، من هم گفتم بله. بعد هم گفتم اگر بخواهید می‌شود کاری کرد که فقط آن‌هایی که عضو این وبلاگ هستند بتوانند حاشیه بنویسند. می‌خواستم بگویم این امکان فنی وجود دارد. همین.

۴. نوشتن در این‌جا «کار» ما نیست. همه‌مان گرفتاری‌های دیگری داریم. در تنگی وقت دو خطی می‌نویسیم که حرفی با دوست زده باشیم. همین است که می‌بینی جمله‌ها کوتاه‌ اند. یا دست کم من می‌کوشم کوتاه بنویسم. این کوتاهی جمله‌ها و یک‌راست-سر اصل- موضوع-رفتن ممکن است برای‌مان نامانوس باشد. اخت شده‌ایم به روده‌درازی و تعارف‌اندازی. پس این کوتاه‌نویسی را به حساب نامهربانی نگذارید. نوشته‌های من را در این یک سال بخوانید، بیش‌ترشان همین‌طور‌ اند.

۵. از آداب نوشتن گفتم، از آداب خواندن هم بگویم. هر نوشته را چند جور می‌توان خواند. لحن خواندن به فهمیدن یا بد فهمیدن نوشته کمک می‌کند. مثلآ می‌توانید نوشته‌ای را با لحن آقای حیاتی یا افشار (از اخبار‌گوهای تلویزیونَ) بخوانید یا مثلآ با لحن آقای الهی‌قمشه‌ای یا دکتر کتابی خودمان. البته بعضی وقت‌ها خود نوشته لحنی با خود دارد که از همان اول باید جور دیگر خواندش. مثلآ اگر نوشته‌ای با «جناب آقای ...» شروع شد، می‌شود فهمید که نویسنده شاکی‌ است و در ضمن آن «جناب آقا» هم سلطانی است که دارد حق دیگران را می‌خورد.

۶. روزهای اولی که این‌جا راه انداختم دلم می‌خواست همه‌مان یا دست کم اکثر شصت‌و نهی‌ها این جا بنویسیم. این شد که اسم وبلاگ را اینی که هست انتخاب کردم. بعد دیدم که خیلی‌ها گرفتارند، خیلی‌ها به اینترنت دست‌رسی ندارند، خیلی‌ها حالش را ندارند، خیلی‌ها هم به این چیز‌ها اعتقادی ندارند. و نوشتن به تقریبآ جمعی ۵-۶ نفره محدود شد. من مرزی نگذاشتم، کس دیگری نبود که بنویسد. گفتم پس به‌تر است اسم وبلاگ و آدرس و توضیحش را عوض کنیم. پیش‌نهاد هم دادم این را ولی دوستان مخالفت‌ کردند. این هم مدرکش. این شد که این توضیح طولانی را بر سردر این‌جا نوشتم:وبلاگ ِ چند نفر از ورودی‌های سال ۶۹ دانش‌کده‌ی برق و کامپیوتر دانش‌گاه صنعتی اصفهان. آن موقع به همین روزها فکر می‌کردم، به این که ممکن است دوستی از دوستان شصت‌ونهی فکر کند ما داریم از طرفش حرف می‌زنیم. هنوز هم بر سر آن پیش‌نهاد هستم و فکر کنم تجربه‌ی اخیر شما را هم به همین نظر من رسانده باشد. یک بار دیگر آن پیش‌نهاد را بخوانید.

۷ . آقا محمود، به آن دوستی که از بیهقی تا اصفهان همر‌اهش بودید بگویید اگر دل‌خوری‌ای هست بگوید. حرفش‌ را می‌شنویم، درست بود می‌پذیریم، درست نبود دست کم دل‌خوری را رفع می‌کنیم.

۸. این نوشته را با لحن دکتر کتابی بخوانید. ببخشید که طولانی شد.

۴ نظر:

Arash Salarian گفت...

باباجان این وبلاگ ما گردنش از مو هم باریکتر است. زیاد نگران تعطیلی و یا انحصاری بودنش نباشید. اگر نگاهی به آمار بازدید‌های روزانه سایت بکنید، می‌بینید که تا پیش از این دوران خاص انتخابات روزانه ۳۰ تا ۴۰ بازدید بیشتر نداشته. یعنی نیمه‌تعطیل! یعنی در حال اغما! من که از اول حال و حوصله وبلاگ براه انداختن نداشته‌ام و فقط کمی در کارهای فنی آن به مهرداد کمک کرده‌ام و به همان دلایل تنبلی‌انگیز اولیه،‌ حال و حوصله وبلاگ تعطیل‌کردن را هم ندارم :)
نوشتن کامنت برای هر کسی که عضو بلاگر باشد (که عضویتش آزاد و سهل است) آزاد بوده و آزاد است. عضو شدن در وبلاگ برای نوشتن هم، که ببخشید، ما هر طور که زورمان رسیده‌است به دوستان ۶۹‌ی گفته‌ایم که سر جدتان بیایید و عضو شوید و بنویسید! این قدر هم کاسه ‌کوزه را سر مهرداد خراب نکنید. به قول معروف،‌ اگر فکر می‌کنید که بهتر می‌نوازید،‌ این ساز را تا آخر پاییز بگیر و ... (اوووخ! انگاری که قاطی پاتی شد!!) خلاصه اینکه اگر کسی دوست دارد که ادمین بشود، فقط یک ای‌میل کوچک به من بزند، در یک ایکیم ثانیه ادمینش می‌کنم. من و مهرداد به عنوان ادمین تنها کاری که کرده‌ایم این است که قالب وبلاگ و تنظیماتش را به راه انداخته‌ایم. نه نوشته‌ای را دستکاری کرده‌ایم و نه کامنتی حذف کرده‌ایم. تا به حال هم نشده کسی از دوستان ۶۹ بخواهد عضو شود و ما عضوش نکرده باشیم. از آنجا که کارهای فنی وبلاگ چندماهی است که تمام شده و همین‌طور چند ماهی است که کسی درخواست عضویت نکرده، وظایف ادمین‌گری من و مهرداد از نظر عملی در این مدت در حد پشم یا کشک بوده و ایشاالله در همین حد باقی خواهد ماند.

Arash Salarian گفت...

محمودجان به قول معروف بنده این وسط چیکاره بیدم؟ این چیزهایی که نوشتم مخاطب خاصی نداشتند. دوستان تعداد زیادی کامنت‌های مختلف در مورد اوضاع وبلاگ نوشته‌بودم و من جوابی کلی دادم و منظورم شما نبودید.
البته شما مختار هستید که آن «جان» را با لحن «خان» یا «آقا» یا خلاص هرجور که می‌پسندید بخوانید :))

Arash Salarian گفت...

اووووپس! در نوشته بالا منظور از بودم بودند بود! (به یاد جمله معروف منظور از بید بود بید و منظور بود بید بود)

Arash Salarian گفت...

صاحب این وبلاگ تمام دوستانی هستند که عضو آنند. من و مهرداد کارمان رسیدگی به مسایل فنی است، همین. در ضمن محمودجان، انگاری که قضیه کامنت اول و آخر به خیر و خوشی حل شد. منتظر هستیم که نوشتن یادداشت‌ها را هم شروع کنی.