انتخابات تمام شد. فرصتي بود تا علاوه بر چیزهای دیگر وبلاگمان هم رونقی بگيرد. در همین نوشتنها و خواندن هم درسهایی آموختیم. در تمام این مدت من نویسندهی برخی کامنتها را به صورت چند علامت سؤال میدیدم. حالا فهمیدم که خیلیهای دیگر هم این مشکل را داشتهاند. حتی یک بار هم سؤال نکردم. دیگران هم سؤال نکردند. چرا؟
محمود قاسمی که با او در آزمایشگاه الکترونیک ۲ به همراه آرش سالاریان همگروه بودیم و صدای خوشش را که هم قرآن به زیبایی میخواند و هم آواز ، هنوز به خاطر دارم برای اولین بار نوشت (و به قول خودش برای آخرین بار). کامنتها هنوز مسألهای است برای خودش. مهرداد از کامنت ناشناس برمیآشوبد و حق دارد. ولی یادم نمیآید کسی گفته باشد افراد غیر عضو حق کامنت گذاشتن ندارند. فقط یکی دو نفر سؤال کردند و البته جوابی نیامد (یا دستکم من ندیدم). ولی آیا اگر هم چنین حرفی زده شده باشد محمود باید قهر کند و بگوید دیگر نمینویسم. کسی که از حاشیهی کویر بر آمده و به سختی عادت دارد نباید به یک سخن ناخوشایند اینچنین صحنه را خالی کند. اگر خودش این نوشته را نمیخواند لطفاً کسی که به او دسترسی دارد (مثلاً عزیز) برایش بگوید که: دیر آمدی ای نگار سرمست- زودت ندهیم دامن از دست.
دیگر این که مهرداد میگوید اگر چنین و چنان کنید من به عنوان کسی که این بساط را گسترده جمعش میکنم و حرص بیخود نمیخورم. سؤال من این است که آیا مهرداد حق این کار را دارد یا نه؟ درست است که مهرداد این وبلاگ را ساخته (دستش هم درد نکند هم به خاطر ساختناش هم به خاطر نوشتههای زیبایش و هم به خاطر پایداریاش برای تداوم آن). اما به نظرم میرسد این وبلاگ دیگر مال مهرداد به تنهایی نیست که حق داشته باشد به تنهایی تصمیم به نابودیاش بگیرد. اگر بیراه میگویم بگویید.
وبلاگ ِ چند نفر از ورودیهای سال ۶۹ دانشکدهی برق و کامپیوتر دانشگاه صنعتی اصفهان
۱۳۸۴/۰۴/۰۵
محمود
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۳ نظر:
جانا سخن از دل ما می گویی.
وقتی دیدم که مهرداد تهدید به جمع کردن این وبلاگ کرده من به اندازه خودم ترسیدم و دوستان را دعوت به آرامش کردم. مبادا این تنها پرتویی که احساس آزادی بیان نظرات خود و شنیدن نظرات دیگران وآشنا شدن با اندیشه و دغدغه های دوستان قدیمی و همنچنین بدون تعارف بگویم کم کردن احساس تنهایی را میدهد هم جمع شود.
جالب است که بدانید خوانندگان خیلی بشتر از نویسندگانند.
دیروز در نمایشگاه الکامپ چند تنی از همکلاسهای قدیم را دیدم پس از یاد گذشته و آنچه که افتد و دانی یکی از اولین سوالات سر زدن به این وبلاگ بود و اغلب هم پاسخ مثبت.
پس کمی انصاف داشته باشیم و آنچه ما را خوش نمی آید به کل تکفیر نکنیم. چه بسا همان یکی از دل مشغولیهای دیگری باشد.
امید که این تار موی اتصال هرگز پاره نشود. و سبب ارتباط بیشتر در این دوران تنهایی و سر در لاک خود فرو بردن شود.
محمود خان من هم از اینجا بهت سلام میگم،امیدورام بدقولیهای منو ببخشی، همانطور که دوستان گفتند قهر نکن ،دوست داریم مطالبت رو بخونیم،در ضمن قرار نشد حرفهای احمد ی نژاد رو بزنی(ورود به حلقه ممنوعه و از این حرفا):)..موفق باشی
بابا اون کامنت مال من بود: سید فرشاد فاطمی اردستانی. (همین الان می روم و اسمم را در پروفایل انگلیسی می کنم، من هم این مشکل اسمها را دارم ولی وقتی صفحه را رفرش می کنم مشکل حل می شود) من آن کامنت را دیدم با نام محمود، رفتم پروفایل را دیدم و دیدم آنجا هم دستگیرم نشد این آقا محمود گل کیست چون آنجا هم فقط محمود بود. دلیل سئوالم آن بود که برایم جالب شد بدانم آیا به جز همکلاسی ها کس دیگر هم خواننده وبلاگ هست یا نه. در عین حال فکر کنم حق داریم بدانیم کی در وبلاگمان می نویسد، اینجا ملک ماست (و من تنها سئوال کردم که بدانم و مخالفتی با اینکه همه بنویسند ندارم). می گویم وبلاگمان یعنی وبلاگ همین آقا محمود، کیوان، عزیز، مسعود، فرزانه، فاطمه، آرش، سعید، مهرداد، بقیه بچه های برق و کامپیوتر 69 و البته من.
مهرداد که هیچ، هیچ کس دیگر حق ندارد این دکان را تعطیل کند. ولی واقعیت این است که مهرداد یا آرش یا هر دو با هم می توانند، کاریش هم نمی شود کرد دستمان هم آن طرف دنیا بهشان نمی رسد.
تازه بابا بحثهای این وبلاگ که همه دوستانه است، ما یک گروه ایمیل داریم با دوستانی که با هم فوق لیسانس خوانده ایم و آنجا کار گاهی خیلی بالا می گیرد ولی پس از پنج سال همچنان می نویسیم.
ارسال یک نظر